منطقههای قدیمی شهر خیلی برای پیدا کردن نماد هویتساز مشکلی ندارند. مثلاً منطقه سه روی باغ نادریاش مانور میدهد، خانههای تاریخی منطقه ثامن را هم که دیگر همه میشناسند و قس علی هذا. اما محلات و مناطق مدرنتر و تازهسازتر شهر دستشان به جایی بند نیست، اگر هم بدشانس باشند که یکچیزهایی میشود نماد منطقهشان که بیشتر مردم را فراری میدهد تا اینکه جذبشان کند.
نمونه حی و حاضرش منطقه ده است که البته ۱۲-۱۰ سالی میشود که خاطرات بد آن سالها را فراموش کرده است و صاحب نماد و المانی شده است که لنگهاش را در هیچجای شهر نمیتوانید پیدا کنید و هنوز هم وقتی از کنارش رد میشوید، نمیتوانید به آن خیره نشوید و سازندهاش را تحسین نکنید.
بگذارید برگردیم عقبتر. یعنی حول و حوش دهه هشتاد. در آن سالها شاید خیلی از مشهدیها خاطره خوبی از میدان مادر نداشته باشند. اهالی این محدوده هنوز خوب یادشان است که یک زمانی اگر قراربود کسی را به خاطر جرمش اعدام کنند، میآوردند در این میدان، درست در محوطه کنار هواپیمای فرسوده، جنب سینما سیمرغ.
اسم میدان مادر شده بود میدان اعدام که روزگاری به میدان پنجراه پایین خیابان میگفتند. اعدام یکجورهایی تبدیل شده بود به نماد منطقه ۱۰. یعنی کسی اینجا را نه با سینما سیمرغش میشناخت و نه هواپیمای معروفش. اگر کسی آدرسی چیزی میخواست بدهد، مستقیم میرفت سر اصل مطلب و میگفت همانجایی که اعدامیها را دار میزنند.
القصه شهرداری بالاخره پس از مدتها کش وقوس تصمیم گرفت که به قول جوانترها یک حرکتی بزند و فضای این میدان را عوض کند. قرار شد مجسمه و المان مادر را وسط میدان نصب کنند که نماد معصومیت و پاکی و عاطفه و صبر باشد و کار ساخت مجسمه را به استاد حسین ماستیانی، از مجسمهسازان به نام خراسانی، سپردند.
مجسمهای که شاید خود استاد هم فکر نمیکرد به این اندازه در معرض توجه قرار بگیرد و هرکسی که به آن نگاه میکند، چیزی جز معصومیت و پاکی یک مادر ایرانی از ذهنش رد نشود. مهر و عاطفه و پاکی مجسمه مادر اینقدر برجسته بود که وقتی میخواستند مراسم اعدام قاتلها و متجاوزان به عنف را در آنسوی میدان اجرا کنند، چشمهای مادر مجسمه را با این استدلال میپوشاندند که مبادا حرمت مادر با دیدن این صحنه شکسته شود. هرچند که بعدها ترجیح دادند که دیگر این مراسم در میدان مادر و جلوی دیدگان او برگزار نشود.
راستش در مشهد کم مجسمه و تندیس برجسته و بهتر از اینی که در میدان مادرقاسمآباد نصب است نداریم، اما همه اهالی میگویند که نمیدانیم چرا مهر این یکی به دلمان نشسته است و وقتی که از جلویش رد میشویم، آرامش خاصی به ما منتقل میشود جواب این سوال را استاد ماستیانی در یکی از گفت و گوهایش که در همین روزنامه شهرآرا چاپ شده، داده است: «مهمترین علتش به خاطر شأن خود مادر است.
در سیر تاریخی حضور انسانها از هابیل و قابیل گرفته تا به امروز، زن به عنوان تضمین کننده عالم هستی قرار داده شده است. خدا مادر را نقطه عطفی قرار داده که آدمها، حوّاها، اســماعیلها، کربلاییها و... به این دنیــا پا بگذارند و تاریخ را رقم بزنند.
به اعتقاد من همه اینها به مجســمه مادر تقدس داده و سبب شده که بین مردم شناخته شود.»
اهالی قاسمآباد میگویند این مادر نماد معصومیت است و اصلاً این ویژگی در چهرهاش موج میزند. معصومیتی که در هیچ مجسمه دیگری بعید است پیدا شود. خیلیها برای معصومیت نهفته در چهرهاش داستان هم ساختهاند.
اینکه قبل از شروع کار، مادرِ مجسمهساز فوت میکند و او این مجسمه و چهرهاش را از روی مادر زجر کشیده روستاییاش ساخته و قس علی هذا. اما هیچکدام از اینها درست نیست و اصلاً بگذارید خودِ سازندهاش در حسن ختام این مطلب پرده از این راز بردارد: «خیلی از دوستانم همین نظر را داشته و به من گفتهاند که ما به خاطر این معصومیت، جرئت نزدیک شــدن به این زن را نداریم؛ امــا در جواب باید بگویم بــاور من این است که انسان مالک هیچ چیز و هیچ کاری نیست.
ما امانتدار خدا هستیم و داشتههای او را حفظ و حراست میکنیم. اگر انســان به عالم بالا متوسل شود و به مقام ارادت برسد، خود خداوند فکر انسان را رهنمون میکند. احســاس را از خفتگی به بیداری میکشاند، در نتیجه چیزی ساخته میشود که مورد تقدیس قرار میگیرد و گرنه مجسمه چیزی جز سنگ نیست و لطافتِ واقعیت را ندارد. حتی یک بار خانمی که برای سفر به مشهد آمده و تلفن من را پیدا کرده بود به من زنگ زد و گفت از دیدن تندیس مادر و حســی که به او منتقل شده گریه کرده است.»